به گزارش فوتبالباز؛ از همان دوران کودکی که دستم بهزحمت به تیر بالایی دروازه فلزی زمین فوتبال پارک محلهمان میرسید، شیفته گوی جادویی فوتبال بودم، توپی با خطهای سفید و قرمز که از جنس پلاستیک بود. برای اینکه سوراخ یا کمباد نشود، آن را درون توپ پلاستیکی دیگری قرار میدادیم اگر بخواهم سادهترش را بگویم؛ توپ پلاستیکی را دولایه میکردیم اما این توپ پلاستیکی دولایه، برای من حکم توپی از جنس طلا داشت که با هر دریبل و شوتی، من را غرق دنیای دیگری میکرد. گویی زمینبازی، قلمرو من و من پادشاه آن بودم.
روزها در کوچههای تنگ و باریک محل با دوستانمان فوتبال بازی میکردیم و همیشه در انتظار خالیشدن زمین فوتبال پارک بودیم که بتوانیم با تعداد بیشتری از دوستانمان فوتبال بازی کنیم. صدای فریاد شادی و غممان توی کوچهپسکوچههای محل میپیچید. گاهی از بچههای کوچه بغلی شکست میخوردیم و اشک در چشمانمان حلقه میزد اما لحظاتی بعد با امیدی تازه به میدان میرفتیم تا انتقام شکستی که خوردیم را بگیریم.
فوتبال برای من بازی سادهای نبود بلکه عشقی بود که در تمامی رگهای بدنم جاری بود. هر بازیکنی را که دریبل میزدم و از مقابلش عبور میکردم، انگار راهی جدید برای رسیدن به هدفهایم باز میشد و با هر گلی که میزدم، انگار گامی به سمت موفقیت برمیداشتم. سالها گذشت و من از آن محله قدیمی، کوچههای باریک و از کنار زمین فوتبال پارک محل رد شدم، سنم برای فوتبال بازی کردن در آن کوچههای مقداری بالا رفته بود اما عشق به فوتبال هرگز در من کمرنگ نشد.
فوتبال به من آموخت که برای رسیدن به هدف باید تلاش کرد، زمین خورد و دوباره بلند شد، باید با تمام توان جنگید و تسلیم نشد. فوتبال به من یاد داد که طعم شیرین پیروزی چقدر دلچسب است و تلخی شکست چقدر میتواند آموزنده باشد. فوتبال به من کار تیمی و تلاش مشترک برای رسیدن به هدف جمعی یکسان را آموخت و به من دوستیهای بینظیری هدیه داد. دوستانی که در شادیها و غمها کنارم بودند و همتیمیهایی که در زمین بازی دوشادوش من میجنگیدند.
فوتبال به من اعتمادبهنفس داد و به من آموخت که به تواناییهایم ایمان داشته باشم و برای رسیدن به آرزوهایم تلاش کنم و گویی دریچهای بهسوی دنیایی جدید برایم گشود. دنیایی پر از شور و هیجان، پر از امید و تلاش، پر از عشق و دوستی. بله، فوتبال برای من فقط بازی نیست بلکه دلیلی برای زندگی کردن است.